احوالپرسی از موسپیدهای محله و مجید کاسپارف

به گزارش هیو بلاگ، دیر یا زود سراغمان می آید و راه گریزی هم از آن نیست. خیلی ها از آن به دوران شیرین زندگی یاد می کنند و بعضی ها هم افسوس روزهای گذشته را می خورند و اینکه چقدر زود شد قرار پیری مان!

احوالپرسی از موسپیدهای محله و مجید کاسپارف

خبرنگاران - رضا نیکنام : اگر دقت کنید در طول روز، روی اغلب نیمکت پارک ها کسانی می نشینند که همان جوانان دیروز و سالمندان امروزند. همان هایی که چشم و چراغ خانه و تکیه گاه خانواده اند و خدا نکند که روزی نباشند کنارمان. بزرگترهایی که به قول معروف از گل نازکترند و با کوچکترین تلنگری به هم می ریزند.

خواندنی های بیشتر را اینجا دنبال کنید

با اینکه مرکز ملی پیش بینی و مدیریت بحران مخاطرات وضع هوای سازمان هواشناسی اعلام کرده که بارندگی های اخیر نتوانسته بر آلودگی هوای تهران غلبه کند و این روزها با انباشت آلاینده ها و تشدید آلودگی هوای در تهران روبرو ایم، در بوستان قائم(عج) منطقه18 چند پیرمرد خوش صحبت در یک جمع خودمانی سرگرم صحبت و بازی مهیج دوز بودند.

ما هم ساعتی میهمان این جمع خودمانی بودیم، با آنها حرف زدیم، خندیدیم و خاطراتشان را شنیدیم. حالا اگر می خواهید در جریان دور هم نشستن چند تن از پیرمردهای شهر قرار بگیرید و اگر کنجکاوید بدانید یک جمع ساده و محبت آمیز چطور شکل می گیرد گزارش زیر را بخوانید، در عین حال مطلع باشید کم و بیش نمونه هایی از این جمع ها هر روز در پارک ها و بوستان های شهر تشکیل می شود؛ بی آنکه چشمی برای دیدن آنها وجود داشته باشد یا گوشی آماده شنیدن حرف هایشان باشد. پیرمردهایی که رگ های متورم پیشانی را عصای چشم های کم سو و افتاده کرده، روی زمین و یا نیمکت فلزی لم داده بودند و بی آنکه چیزی از آلودگی هوا و مخاطرات آن بدانند یک روز پاییزی آذر ماهی آرام را با گپ زدن و گفت سپری می کردند.

آدم که پیر می شه به محبت و دلسوزی نیاز داره

روایت ساعت 11 صبح - دست به نقد با حاج صادق، یکی از پیرمردها دمخور شدم و تلاش می کردم چند کلمه ای از او حرف بکشم. 65 ساله و کارمند بازنشسته اداره آموزش و پرورش. صورتش استخوانی و پوست دست هایش اگر درست نگاه می کردی همرنگ گچ های سفید پای تخته سیاه شده بود. لاغر اندام بود و سعی نمی کرد این لاغری را پنهان کند، برای همین یک کت ساده پوشیده بود که برای تن استخوانی اش گل و گشاد به نظر می رسید. سلام کردم و با اشاره دست گفتم: اگه می شه چند دقیقه ای روی نیمکت بشینیم و حرف بزنیم. پیرمرد می گفت: آدمی که پیر می شه به محبت، توجه و دلسوزی نیاز داره. توی خونه باید بهش یه جور توجه کرد و توی اجتماع یه جور. من معتقدم نشستن توی پارک برای پیرمردهای هم سن و سال من نوعی نیاز است. نیاز به دیده شدن، حرف زدن. نیاز به چیزی که آدمیزاد اسمش را می گذارد همزبانی. سالمندی که میاد اینجا و بدون ایجاد مزاحمت برای این و آن توی جمع هم سن و سال های خودش می نشیند، قطعاً امید بیشتری به زندگی دارد تا کسی که توی خانه افتاده و عین یه شیء بی مصرف برای خانواده اش مزاحمت درست می کند.

دلبستگی آدم های قدیمی به محله قدیمی

روایت ساعت 11:20 صبح - نفر بعدی که مجبور شد برای حرف زدن از جمع دوستانش بیرون بیاید حاج محمد بود. پیرمرد می گفت همین اطراف زندگی می کند و این خیابان و کوچه ها و فرعی های اطراف آن را مثل کف دستش می شناسد. می گفت دلبستگی اش به این محله قدیمی باعث شده نیمی از عمرش را در همین محله بگذارند و ابداً دوست ندارد این محله شلوغ را ول کند و به جای دیگری برود. معلوم بود نمی خواهد مظلوم نمایی کند یا به چیزی تظاهر کند که غیرواقعی است. چیزی در حرف های پیرمرد وجود داشت که آدم دوست داشت حرفش را باور کند. وقتی می گفت محله ما، چشم هاش طوری برق می زد که اگر خودم را کنار نمی کشیدم پیراهنم آتش می گرفت! از پیرمرد عذرخواهی کردم و اجازه گرفتم گشت مختصری توی پارک بزنم. دور و اطراف من و پیرمرد را مردان مسنی پر کرده بودند که وجودشان برای هر جامعه انسانی یک امتیاز به شمار میرود.

دوز فقط بازی نیست، زندگی است

روایت سوم ساعت 11:30 - دیدنی بازی دوز در چند متری دریاچه قائم(عج) با وجود مجید کاسپارف هم دیدنیی می شود و هم مهیج. یک پیرمرد تر و فرز 68 ساله با موهای پرپشت جو گندمی و دست های نیمه چروکیده ای که رگ های متورمشان مثل سیم کشی روکار یک عمارت قدیمی حسابی توی چشم می آمد. مهارتش حدی است که نامش سر زبان هاست و جوان ترها از ترس شکست، به زور رو به رویش قرار می گیرند. وقتی پیرمرد چشمانش را روی صفحه بازی می چرخاند، قبل تر از رقیبش، ناظران در کنار زمین مات می شوند به چرخش دستانش که همیشه بوی برد می دهد. برای این جمع مو سپید کرده، دوز فقط یک بازی نیست، برشی از زندگی است که برد و باختش نشان می دهد که کجای کار را اشتباه و درست رفته اند. البته برای آقاجواد که 75 سال را گذرانده این بازی طور دیگری در زندگیش جا باز کرده است. نگاه نافذ و عمیق چشمانش خیلی حرف ها برای گفتن دارد. صفحه بازی، برایش تنها جایی است که می تواند مهره های رنگی را آن طور که می خواهد در صفحه بازی بچیند به سلیقه خودش، حتی اگر آخرش فرجام خوشی نداشته باشد.

مرور خاطرات عشق های دوره نوجوانی

روایت چهارم ساعت 11:45 - در جای دیگری چند پیرمرد آرام، ساکت و به دور از هیاهوی شهر روی نیمکت نشسته بودند. پیرمردهایی که حدود 15 دقیقه برای من از عشق های دوره نوجوانی شان حرف زدند و اعتراف می کنم یکی از خاطرات خوب دوره کاری مرا رقم زدند. پیرمردهای تکیده لاغر مردنی با پیراهن های اتو شده. آنهایی که اغلب حرف یومیه شان را به زور می زدند اما در نگاه نافذشان چیزی وجود داشت که به میزان یک قصیده مجذوب کننده و زیبا بود. نشستیم با هم حرف زدیم و ظرف چند دقیقه به جاهایی رفتیم که فقط پای خاطرات می تواند آنجاها برود. آقا نعیم می گفت تمام دنیا را با این گپ و گفت های نصف روزه عوض نمی کند، و من به این فکر می کردم که باید برای اوقات فراغت سالمندان کاری بکنیم. سابق بر این، پیرمردها و پیرزن های خانواده یا فامیل، به عنوان واسطه های رحمت الهی شناخته می شدند و هر خانه ای برای گرم نگه داشتن محفل خودش دست به دامن تجربه، مهربانی و صفای این بزرگواران می شد، در حالی که امروز شکل زندگی تغییر کرده است. همین طرح مسئله مستلزم پذیرفتن این موضوع است که سالمندان و موقعیت اجتماعی آنها دچار پریشانی است و این قشر اجتماع موقعیت متعالی خود را در بین اطرافیانشان از دست داده است. باید حواسمان بیشتر به آنها باشد.

منبع: همشهری آنلاین
انتشار: 9 آذر 1401 بروزرسانی: 9 آذر 1401 گردآورنده: heevblog.ir شناسه مطلب: 12505

به "احوالپرسی از موسپیدهای محله و مجید کاسپارف" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "احوالپرسی از موسپیدهای محله و مجید کاسپارف"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید